ما و تاثیر انقلاب اسلامی بر شیعیان جمهوری آذربایجان
این یادداشت نخستین بار درسایت تبریز بیدار منتشر شد و حواشی ای را در پی داشت. بی هیچ توضیحی متن را در زیر می آورم.
...
اشاره: هفته پیش دوست عزیزم جناب حامدی با لطف و سماحت خاص خود مرا برای شرکت در نشستی با عنوان «انقلاب اسلامی و تاثیر آن بر آذری های جهان» در تبریز دعوت کرد. از صمیم قلب مشتاق حضور در این نشست بودم و یادداشت برداری های اولیه برای ارائه نظر در این نشست را هم انجام دادم. اما قضا بر عدم حضورم رقم خورده بود. در هر حال تلخیص متنی را که قصد ارائه اش به محضر دوستان داشتم را برای نشر به سایت تبریز بیدار تقدیم می کنم.
در مورد تاثیر انقلاب اسلامی بر شیعیان جمهوری آذربایجان و نیز تمام مسلمانان جهان به طور عموم می توان بحث را به دو شیوه ارائه داد. نخست در مورد تاثیر انقلاب اسلامی بر آنها سخن گفت و دوم نقشی که ما به عنوان فعالان انقلاب اسلامی در این تاثیر گذاری داشته ایم را بررسی کرد. این تقسیم بندی با در نظر گرفتن این پیش فرض ارائه شده است که انقلاب اسلامی به ذات خود با توجه به مبانی و خواستگاه های اعتقادی اش دارای جوهره ای فعال و گیرا است و نسیم آن پیش از آن که پای انقلابیان ایران به نقاط دیگر جهان گشوده شود، توانسته است روح و فطرت اسلامی مسلمین کشورهای مختلف را بنوازد.
با چنین نگاهی اگر بحث خود را معطوف به نوع نخست تاثیر گذاری انقلاب کنیم بی شک بحث جز ایجاب و تعریف و ثنای انقلاب در مسائلی که اتفاقا ما نقشی در آن نداشته ایم و هم اکنون با این ثناگویی ها در واقع به صورت غیرمستقیم با مغالطه بین انقلاب و انقلابیان مدح خود را می کنیم نخواهد بود. اما اگر در مورد نقشی که ما به عنوان انقلابیان و طرفداران انقلاب و یا به عبارت دیگر فعالان انقلابی در تاثیر گذاری انقلاب بر سایر ملل مسلمان به سخن بنشینیم بحث سمت و سوی دیگری می تواند داشته باشد. در این صورت می توان به نوع نگاهی که به انقلاب، چیستی تاثیرگذاری انقلاب، ملاک های سنجش این تاثیرگذاری و هدف و غایت تاثیرگذاری داریم را بررسی کرد.
اما در مورد رابطه انقلاب اسلامی و مسلمانان قفقاز می توان چنین ادعا کرد که انقلاب اسلامی بسیار پیشتر از انقلابیان به آن سوی ارس رسیده بوده است و نمی توان فضل رساندن انقلا ب را برای انقلابیان در نظر گرفت، اما آن چه مسلم است اقدامات و فعالیت های بعدی انجام یافته در این سرزمین بی شک تاثیر گذار بود.
ساخاراف در خاطرات خود زمانی که از راهپیمایی های دوران فروپاشی شوروی سخن می گوید می نویسد که بر سر مسئله قره باغ و منازعات مسلمان و ارمنی در باکو و حومه آن، تظاهراتی چند صد هزار نفری در باکو برگزار شد، در میان تظاهرات اگر چه کم ولی پرچم های سبزی که نشانه اسلامی بود و شعارهای اسلامی و عکس امام خمینی داشت به چشم می خورد. این یعنی این که حتی در دوره پیش از فروپاشی، افکار و اندیشه های اسلامی و امام خمینی در جامعه آذربایجان رسوخ پیدا کرده بوده است؛ این گزارش را می توان با خواندن خاطرات حاج علی اکرام و نحوه آشنایی فعالان مذهبی آن سرزمین با انقلاب اسلامی تکمیل کرد.
و یا نقل خاطره یکی از متدینین جمهوری آذربایجان می تواند موید این نظریه باشد. او تعریف می کرد: در دوران شوروی پدرم که مرد دینداری بود در ماه رمضان هر سال برای 40 نفر به طور مخفیانه افطار می داد. در آن سال ها برای جمع کردن این 40 نفر باید که روزها تلاش می کردیم و با گردش در شهر و بررسی های فراوان به سختی می توانستیم 40 انسان صائم را تکمیل کنیم. ما در سال های پیش از فروپاشی و بعد از انقلاب اسلامی با وجود این که هنوز هیچ رابطه تاثیر گذار مستقیمی با ایران نداشتیم، اما به صورت اعجاب انگیزی روحیه مذهبی در بین مردم افزایش یافته بود، به طوری که در سال های پیش از فروپاشی تنها تعداد روزه گیران محله ما به بیش از 40 نفر می رسید.
هم چنان که مشهود است نسیم انقلاب تا پیش از فروپاشی دیوارهای آهنین ساخت رژیم کمونیستی مسکو توانسته بوده خود را به آن سرزمین برساند و تاثیر خود را در نفوس قابل بگذارد.
اما پس از گشایش مرزها و آزادی رفت و آمد میان ایران و جمهوری آذربایجان طبیعی بود که احساسات دینی در مردم آنجا و علقه های معنوی- اسلامی میان دو ملت ارتقا یافت. شیعیان قفقاز در پی باز سازی هویتی خود بودند و از سوی دیگر طرف ایرانی نیز خود را موظف به حمایت از این فرآیند می دانست و دست به اقداماتی می زد. امروز بیش از 20 سال از این اقدامات که با فراز و نشیب های فراوانی نیز روبرو بوده است گذشته است. ما دارای شبکه های رادیویی، تلویزیونی و سایتهای خبری مختلف برای مخاطبان آن سوی ارس هستیم. سالها است دهها نفر به عنوان سفیر، رایزن، کارشناس و هر عنوان دیگری به این کشور رفت و آمد کرده اند و همگی داعیه نشر معارف انقلاب را داشته اند. به نظر می رسد شایسته است که امروز پس از 20 سال بنشینیم و راهی را که نسل های اول و دوم انقلاب اسلامی در این سرزمین به طور خاص، و سایر کشورهای استقلال یافته از حکومت مسکو پیموده اند را به نظاره بنشینیم و با مداقه در فراز و فرود های آن به آسیب شناسی جدی این راه طی شده بپردازیم.
نگارنده 7 سالی است که با تاریخ، فرهنگ، ادبیات ،اجتماع و حتی سیاست جمهوری آرذبایجان مشغول است و برای فهم مولفه های تاثیرگذار در کیستی این ملت مجبور به یادگیری تاریخ و فرهنگ و زبان عثمانی و روسی و تاریخ ارمنی و گرجی شده است. از سوی دیگر سعی کرده با هر کسی که دستی بر آتش فعالیت های بین المللی در قفقاز داشته است به صحبت بنشیند و تجربیات آنان را فهم کرده تبدیل به تجربه تاریخی کند. تابستان امسال هم توانست پس از سالها سفری 18 روزه به باکو و لنکران داشته باشد. میهمان مردم این دیار شود و بر سر سفره آنها بنشیند. از سوی دیگر با اصحاب فرهنگ و سیاست اش چه دولتی و چه غیردولتی هم صحبت شود و نوع نگاهی که آنان به ما دارند را مورد سنجش قرار دهد.
با توجه به این نکات سعی می کنم به جای استناد به تجربیات و مطالعات شخصی ام بخش عمده صحبتم نقل براده هایی از دفتر یادداشتی که در سفر باکو به همراه داشتم باشد. البته در نهایت شاید اهل فضل نوع نگاهی که به مسئله داشته ام را همراه با کمی بی انصافی قلمداد کنند و یا نگارنده را جاهل به مشقات و مصائب فعالیت های بین المللی بدانند. اما به هر حال با اعتراف به جوانی و خامی این نوقلم اما آنچه را که به عنوان حقیقت به چشم آمده را نقل می کنم.
توجه در نوع اقدامات مسئولان ایرانی در سالهای نخست روابط با جمهوری آذربایجان نشان دهنده عدم شناخت دقیق آنان از آن سوی مرز و نیز نوع نگاه آنان به مقوله صدور انقلاب است. مسئولان ما صدور انقلاب را بیش از آن که امری فرهنگی و حتی قلبی و نفسی بدانند مقوله ای سیاسی و زودیاب تلقی کردند.(این نوع نگاه مخصوص به مسئولان مرتبط با قفقاز نبوده و از ابتدای انقلاب وجود داشته است. ماجرای مرحوم محمد منتظری و نیز دفتر جنبش های اسلامی سپاه در ابتدای انقلاب نشان از این نوع تفکر دارد.) شاید بتوان اقدام به تقویت ساختارهای حزبی و نیز ارتباط با چنین کانون هایی را به عنوان مصداقی برای این مسئله دانست. (البته وضعیت سیاسی نابهنجاری که توسط جبهه خلق در آن روزها ایجاد شده بود را نیز نباید از چشم دور داشت و شاید نوع اقدامات آنان محرکی برای چنین کنش هایی از سوی ایران بوده است.)
اما با گذشت زمان پس از آن که طرف ایران متوجه اشتباه تاکتیکی و نیز در برخی موارد راهبردی خود در این زمینه شد تصمیم به تضعیف اقتدار حاکم در آنجا و کینه توزی نسبت به آنان گرفت. در حالی که هیچ گزینه جایگزینی برای مهره های فعلی وجود نداشت و از سوی دیگر با تکمیل استخوان بندی اولیه حکومت در باکو این حکومت با نهادها و شبکه های قدرت بین المللی وارد ارتباط گیری شده بود و این مسئله نیز موافق طبع ما نبود. از همین رو سمت گیری رسانه های ایرانی چه در داخل کشور و چه در میان مخاطبان آذری انتقام گیری و افشاگری حاکمان موجود شد. این نوع نگاه که نگاهی صرفا سیاسی بود باعث در ابهام ماندن رسالت های فرهنگی و غفلت از کارهایی که باید می کردیم شد. از طرف دیگر با سیاسی تر شدن فضا راه برای استفاده از ابزارهایی همچون افراط، بزرگ نمایی و حتی دروغ باز شد.خصوصا در چند سال اخیر که دو کشور سردترین دوره روابط سیاسی، فرهنگی را تجربه کردند این وضعیت البته در هر دو کشور به اوج رسید. به سطرهای زیر که پس از گردش در کتابفروشی های باکو نوشته ام، و عمق تعجبی که از تغافل رسانه های داخلی در مقابل حقایق جامعه آن کشور را متوجه ده ام را توجه کنید:« امروز متوجه شدم که از رسانه های داخلی که اتفاقاً خود را بسیار متدین و ارزشی هم قلمداد می کنند رو دست بزرگی خورده ام. من سالها فکر می کردم فروش قرآن و کتاب های دینی و در این اواخر اقلام دینی در این کشور ممنوع است. در حالی که امروز تنها موضوعی که می شد در همه کتاب فروشی ها برایش کتاب پیدا کرد موضوع دین بود.
در کتاب فروشی های مذهبی حتی رساله مراجعی مانند آیت الله مکارم شیرازی که با دولت باکو دچار مشکل شده بود نیز وجود داشت. تابلو ها و پوسترهای خوشنویسی آیات، روسری، مهر، سجاده و هر آنچه که بشود در پاساژ مهستان تهران پیدا کرد، در آنجا هم بود. نمی دانم کسانی که در تبریز و اردبیل و تهران بر طبل جوسازی های خبری می نوازند که وا اسلاما! در آذربایجان نمی گذارند کتاب های مذهبی به دست مردم برسد آیا از واقعیت خبری ندارند و آیا به راستی تاکنون به یُمن بودجه هایی که می گیرند یک بار هم راهشان به این شهر و کتاب فروشی های آن نیافتاده است؟! در هر حال اگر نمی دانند و می گویند مجرم اند و ابله، برای کوفتن در طبلی که از نتایجش خبر ندارند و اگر آگاهند و می گویند باز مجرم اند و این بار خائن برای کوفتن در طبلی که متوجه نتایجش هستند. طبل نفاق و کدورت.»
و یا سطرهایی که پس از گردش در لنکران نوشته شده:« صبح یکشنبه هم گشتی در شهر زدیم. به چند کتابفروشی که کتاب های مذهبی می فروشند رفتیم. مانند باکوست، کتب تمام علما، سی دی های سخنرانی و سریال های ایرانی، مقنعه، عطر و وسایل تزئینی مذهبی محتویات فروشگاه را تشکیل می دهد.»
در میان چنین نگاه های سیاسی-امنیتی به مقولاتی مربوط به آن سوی ارس مسئولان فرهنگی نیز دچار بلاتکلیفی بودند. این بلاتکلیفی را به طور عمده می توان ناشی از ساختارهای معیوب و سیاستگذاری های ناقص داخلی و نیز ناکاربلدی شخصی متولیان امر در آنجا دانست. ما نتوانسته بودیم ساختار و نظام حاکم بر اندیشه های سیاسی- فرهنگی طرف مقابلمان را بشناسیم و صرف تورم ارقام اقتصادی در صادراتمان به کشوری تازه استقلال یافته و جنگ زده را نشان از خوبی روابط تلقی میکردیم. البته هم چنان که پیشتر نیز گذشت از نزدیک نیز شاهد این بودیم که این همسایه تنها به رابطه با ما دلخوش نکرده و با کسانی که اتفاقا مطلوب ما نبودند در پی دوستی است.
برای انتقال این معنا نقل براده ای از دفتر خاطرات سفر به باکو که خاطره گفتگو با یکی از مومنان باکو است و موید نظر پیش گفته ام است می تواند مفید باشد: « فارغ التحصیل اقتصاد از دانشگاه سن پترزبورگ بود. کمی که ادامه دادیم متوجه شدم اهل مطالعه است، با کتاب های شهید مطهری آشنایی دارد و بارها به ایران سفر کرده است. سر صحبت که باز شد دیدم دل پر دردی از مسئولان ایرانی دارد. می گفت زمانی که روابط ایران و آذربایجان وضعیت بسیار مطلوبی داشت و در این جا به طرف ایرانی حرمت قائل بودند و ایرانی ها امکان نفوذ به هر نهادی را داشتند، مسئولان ایرانی فقط به فکر صادرات پسته، آجیل و خشکبار به آذربایجان بودند. کامیون- کامیون میوه و خشکبار صادر می کردند و این را نشان وجود دوستی بین دو کشور می پنداشتند در حالی که یک بار هم به فکر حضور در دانشگاه های ما نیافتادند. او ادامه داد: "شاید اگر بپرسید بگویند ما را در دانشگاه نمی گذاشته اند ولی من آن دوره در دانشگاه ملی باکو دانشجو بودم و می دیدم که فضا چقدر برای حضور ایران مساعد است اما مسئولان ایرانی حتی یک جلسه پرسش و پاسخ هم برگزار نکردند تا برسد به آوردن استاد و انتشار کتاب درسی و برگزاری همایش. در حالی که در همان سال ها یک زن یهودی بود که دخترش هم در اسرائیل زندگی میکرد در دانشگاه باکو همایشی برگزار کرد با موضوع خطرات اقتصادی ایران برای آذربایجان و یک تنه فضا را بر ضد ایران متشنج کرد. درد و دل های او از مسئولان ایرانی پایان نداشت و من از این که مسیر طولانی تر شود خوشحال می شدم. می گفت من در کشورهای مختلف بوده ام و در همه جا سعی کرده ام رفتارهای مسئولان ایرانی را بسنجم، حتی از دوستانم که در سایر کشورها بوده اند هم پرسیده ام، رفتار و عملکرد بعضی از مسئولان ایرانی اصلا در شأن انقلاب و رهبرتان نیست. با گفتن این جمله گویا خاطره ای برایش تداعی شده باشد با لحن عصبانی تری افزود: "حتی در خود ایران هم این وضعیت کاملاً به چشم می آید.
ببینید هر ماه چند هزار نفر از کشور ما به ایران می آیند. این یعنی یک فرصت تاریخی تا ایران نگاه ملت آذربایجان نسبت به خودش را تغییر دهد اما چه فایده، اولین رفتار و صحنه ای که این مسافران که نوعاً هم مریض هستند شاهد آن هستند بی ادبی، فحش و حتی گاهی مشت و لگد مأموران مرزبانی شماست و پس از آن بی نزاکتی راننده های لب مرز که بر سر یک مسافر حاضراند کتک کاری راه بیاندازند... حرف هایش برایم جالب بود. با دقت بسیار بالایی از روحیه مردم و مدیران ایران حرف می زد و از سخنانش معلوم بود که اخبار ایران و سخنان رهبری را به دقت پیگیر است. میگفت در روسیه که بودم سفارت عربستان می آمد به همه مسلمانان افطاری می داد و مراسم با شکوهی برگزار می شد اما سفارت ایران منتظر میشد تا عید نوروز برسد و شروع کنند چند نفر رئیس و رئیس زاده را دعوت کردن و جشن گرفتن!... او در حالی که هنوز حرف هایی برای گفتن داشت مجبور به خداحافظی شد اما من به فکر سخنان او بودم. او از این که چرا مسئولان ایرانی از حضور کامیون ها استقبال می کنند اما هیچ علاقه ای به حضور در دانشگاه یا فضاهای این چنینی ندارند متعجب بود، اما من چندان تعجبی نکردم.
چون علت اصلی مسئله را یک بیماری درونی در سیستم مدیریت فرهنگی مان می دانم. مسئولان ما از در معرض سؤال قرار گرفتن و از ریسک کردن هراسانند. می دانند که نخستین اشتباه و یا در موارد خارج از کشور صرف حضور در مجلسی که سخنان غیر مطبوع ما گفته شود مساوی است با حجم قابل توجهی از گزارش هایی که علیه آن ها به مرکز و مدیر بالاتر فرستاده می شود و این هم مساوی با خداحافظی از کارهایی است که هم اکنون در حال اجراست. به عبارت دیگر مسئولین ما همواره به سبب کارهایی که می کنند محاکمه می شوند و کسی تا کنون به سبب کارهایی که می توانست انجام دهد اما انجام نداده محاکمه نشده است. پس عاقلانه ترین راه در این سیستم مدیریتی دستمال نبستن به سری است که درد نمی کند. از طرف دیگر مسئولان ما عادت کرده اند که همواره سخنان باب طبع خود را بشنوند و این مسئله در دانشگاه آن هم دانشگاه خارجی غیر قابل تحقق است. کمی که سر به سرشان بگذاری تهدید می کنند که «می دهم آدمتان کنند» آن هم در اصلی ترین دانشگاه کشور، حالا چه برسد به یک دانشگاه خارجی که نمی شود داد تا آدمشان کنند!!
به راستی تاکنون چند استاد دانشگاهمان را برای انجام تحقیقات در مورد تاریخ آذربایجان به باکو فرستاده ایم؟ جالب است که در 60 سال گذشته تنها با بد و بی راه گفتن به پیشه وری و فرقه دموکرات خود را راضی نگه داشته ایم. در حالی که تنها اثری که بر اساس اسناد طبقه بندی شده روسیه اثبات گر وابستگی فرقه و جریان پیشه وری به استالین و کرملین است را یک باکویی(جمیل حسنلی) نوشته است! جالب تر این است که در همین سال ها ده ها عنوان کتاب که گفتمان تاریخ نگاری جمهوری آذربایجان را رواج می دهد در ایران منتشر شده است! یعنی ما در کشوری که هیچ سانسوری بر کتاب نیست نتوانسته ایم به اندازه انگشتان دو دست اثر تهیه کنیم اما آنان با وجود ممیزی ما توانسته اند لیست بلندی از کتاب هایشان را منتشر سازند.»
اما غیر از این درد سخت درمان که تمام بدنه فرهنگی کشور ما را به خود درگیر کرده است، ما در مورد جمهوری آذربایجان و تمام کشورهای تازه استقلال یافته با یک مشکل جدی تر مواجه بودیم و آن هم این که به طرز عجیبی این کشورها را بی اهمیت می دانستیم(و یا شاید هنوز هم «می دانیم»). به راستی چند تن از مسئولان فرهنگی ما در این کشورها با ادبیات، تاریخ و رسانه این کشورها آشنا بوده اند و هستند؟ و با چند تن از نخبگان فکری – فرهنگی این کشورها توانسته اند ارتباط سازنده داشته باشند؟! پاسخ این سوالها بر اساس تجربیات من یاس آور است. اجازه دهید به عنوان موید این گفته ام نیز خاطره دیدارم با یکی از فعالان مذهبی – انقلابی جمهوری آذربایجان را که اتفاقا سالها برای انقلاب اسلامی دویده و روزهای قابل توجهی از حیاتش را در زندان گذرانده تعریف کنم.
دیدارم با او در قم سر گرفت و او با دیدگانی سرد و از جا افتاده به من نگاه میکرد. البته کمی بعد که بیشتر با هم آشنا شدیم، توانستیم نسبت به هم حس اعتماد پیدا کنیم. این حس اعتماد آن مرد عالیجناب به من که در سن فرزند او بودم او را واداشت تا به گفته خودش بعضی از سخنانی که به کم ایرانی ای می تواند بگوید را به جوان نورسته ای که در پیش روی خود میدید بگوید. بخشی از صحبت های او را می آورم. او می گفت: «بزرگترین مشکل شما دوستان ایرانی در این است که نمی توانید متوجه شوید زمانی که ادعا دارید در مورد یک کشور و یک ملت در حال مطالعه اید اگر زبان، تاریخ، فرهنگ و ادبیات آن مردم و دیار را ندانید در واقع به آنان توهین کرده اید. یعنی به آنان گفته اید که ما شما را در آن سطحی که برای فهم کیستی و چیستی شما مطالعه کنیم نمیدانیم و فقط از شما تا آن حد اطلاعات برای ما نیاز است که در صورت لزوم بتوانیم شما را تبدیل به ابزاری برای خود کنیم. صادقانه از شما می پرسم: چه تعداد از کسانی که در این کشور به نوعی با موضوع آذربایجان در ارتباط اند می توانند به راحتی به زبان ما مکالمه کرده روزنامه و خبرگزاری های ما را مطالعه کنند. یا چند نفر از این افراد می توانند تنها به تعداد انگشتان یک دست از مشاهیر و مفاخر اجتماعی، سیاسی علمی ما را بشمارند. او خودش به این پرسش پاسخ میداد و می گفت من امتحان کرده ام. هیچ کس... می دانی چرا؟ چون من برای او اهمیتی ندارم!»
اما چرا ما با چنین نگاهی به اطرافیان مان و حتی دوستانمان نگاه میکنیم؟! پاسخ این پرسش، خود مقوله ای است که باید یک مجال مجزا برای خود داشته باشد.