یادداشتم در ماهنامه بهمن آذربایجان، شماره چهارم (دی ماه)
....
غرب مسیحی مدتهاست که در مواجهه با اسلام از شیوهی ایجاد سد عاطفی برای
ناتوانی ذهن مخاطبان از شناخت حقیقت و کشف امر واقع استفاده میکند. این
شیوه چه در ارتباط جهان اسلام با مخاطبان غیرمسلمان خود و چه در نوع ارتباط
اعضای درون امت اسلامی امکان درک بدون پیشداوری از انسانهای پیرامونی را
برای افراد از بین برده است. جدیتر شدن چنین وضعیتی منتج به امتناع امکان
گفتگوی ابنای بشری شد. عدم ارتباط صحیح بین افراد بهحکم قانونِ «الناس
اعداء ما جهلوا» منجر به هراسهای وهمی از یکدیگر میشود که در نتیجه آن
امیدها به یاس، یاسها به ترس و نهایتاً ترسهای قلبی به رودررویی انسانها
برای حذف علت ترس منجر میشود. در نتیجهی چنین فرایندی است که ما شاهد
وقوع جنگها و درگیریهایی هستیم که شاید اگر شلیککنندگان دو سنگر
میتوانستند با سکوت تفنگها، با یکدیگر صحبت کنند هیچگاه راضی به کشتن هم
نمیشدند. این فرآیند فرآیندی است که چه در جهان اسلام و چه در رابطهی
میان جهان اسلام و مردم اروپا اتفاق افتاده است.
در این میان واقعیتی
وحشتناک در جهان وجود دارد و آنهم «خود استثنا انگاری اروپایی» است.
وضعیتی که نتیجهی طبیعیِ مترادف دانستن «اروپایی بودن» با «مدرن بودن» و
آن نیز با «متمدن بودن» است. درنتیجهی چنین فهمی، غیراروپایی، غیر مدرن و
درنتیجه «وحشی» است و کشتن یا مردن او چندان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است
تمدن جهانی است که آنهم در دست منِ اروپایی است. این وضعیت به طبیعی شدن و
عادی نگری به جنایت در قبال غیراروپاییان ختم شد. بهطوریکه اگر امروز در
پاریس حادثهای تروریستی اتفاق میافتد تمام جهان باید برای آن متألم و
متأسف باشد اما اگر حادثهای دهها برابر مولم تر از آن در آسیا برای چندین
سال اتفاق بیفتد چندان اهمیتی ندارد! یا اگر چنین توحشی را گروهی مانند
داعش که لفظ اسلام را یدک میکشد انجام دهد نشانهای بر صدق ادعای توحش این
بربرها است اما اگر دقیقاً همین اعمال توسط یک بریتانیایی در هند، یک
ایتالیایی در لیبی، یک فرانسوی در تونس و الجزایر، یک اسپانیایی در آمریکای
جنوبی یا یک انگلیسی در آمریکای شمالی اتفاق بیفتد، دلالت ویژهای بر هیچ
عمل شنیعی نمیکند و اتفاقاً شاید حکایت از جانفشانی و قهرمانی شبانهروزی
برای حاکم شدن تمدن بر جهان قلمداد گردد.
*